غوغاى سقیفه
فان کنت بالشورى ملکت امورهم فکیف بهذا و المشیرون غیب و ان کنت بالقربى حججت خصیمهم فغیرک اولى بالنبى و اقرب.
در حینى که على علیه السلام و چند تن از بنىهاشم مشغول غسل و دفن جسد مطهر پیغمبر بودند تنى چند از مسلمین انصار و مهاجر در یکى از محلههاى مدینه در سایبان باغى که متعلق بخانواده بنى ساعده بود اجتماع کردند،شاید این محل که از آنروز مسیر تاریخ جامعه مسلمین را عوض نمود تا آن موقع چندان اهمیتى نداشته است.
ثابت بن قیس که از خطباى انصار بود سعد بن عباده و چند نفر از اشراف دو قبیله اوس و خزرج را برداشته و باتفاق آنها رو بسوى سقیفه بنى ساعده نهاد و در آنجا میان دو طائفه مزبور در موضوع انتخاب خلیفه اختلاف افتاد و این اختلاف بنفع مهاجرین تمام گردید.
از طرف دیگر یکى از مهاجرین اجتماع انصار را بعمر خبر داد و عمر هم فورا خود را بابوبکر رسانید و او را از این موضوع آگاه نمود،ابوبکر نیز چند نفر را پیش ابو عبیده فرستاد تا او را نیز از این جریان باخبر سازند و بالاخره این سه تن با عده دیگرى از مهاجرین به سقیفه شتافته و در حالیکه گروه انصار سعد بنعباده را برسم جاهلیت مىستودند بر آنها وارد شدند. (1)
خوبست جریان اجتماع سقیفه را که دستاویز اصلى اهل سنت است شرح و توضیح دهیم تا باصل مطلب برسیم.
از رجال مشهور و سرشناس که در این اجتماع حضور داشتند میتوان اشخاص زیر را نامبرد.
ابوبکر،عمر،ابو عبیده،عبد الرحمن بن عوف،سعد بن عباده،ثابت بن قیس،عثمان بن عفان،حارث بن هشام،حسان بن ثابت،بشر بن سعد،حباب بن منذر،مغیرة بن شعبه،اسید بن خضیر.پس از حضور این عده ثابت بن قیس بپا خاست و گروه مهاجرین را مخاطب ساخته و گفت:
اکنون پیغمبر ما که بهترین پیغمبران و رحمت خدا بود از میان ما رفته است و البته براى ماست که خلیفهاى براى خود انتخاب کنیم و این خلیفه هم باید از انصار باشد زیرا انصار از جهت خدمتگزارى پیغمبر صلى الله علیه و آله مقدم بر مهاجرین میباشند چنانکه آنحضرت ابتداء در مکه بوده و شما مهاجرین با اینکه معجزات و کرامات او را دیدید در صدد ایذاء و آزار او بر آمدید تا آن بزرگوار مجبور گردید که مهاجرت نماید و به محض ورود بمدینه،ما گروه انصار از او حمایت نموده و مقدمش را گرامى شمردیم و در اینکه شهر و خانه خودمان را در اختیار مهاجرین گذاشتیم قرآن مجید ناطق میباشد،اگر شما در مقابل این استدلال ما حجتى دارید باز گوئید و الا بر این فضائل و فداکارىهاى ما سر فرود آورید و حاضر نشوید که رشته اتحاد و وحدت ما گسیخته شود.
عمر که از شنیدن این سخنان سخت بر آشفته بود بپا خاست تا جواب او را بدهد ولى ابوبکر مانع شد و خود بجوابگوئى خطیب انصار پرداخت و چنین گفت:
اى پسر قیس خدا ترا رحمت کند هر چه که گفتى عین حقیقت است و ما نیز اظهارات شما را قبول داریم ولى اندکى نیز بر فضائل مهاجرین گوش دارید و سخنانى را که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم درباره ما گفته است بیاد آرید،اگر شما ما را پناه دادید ما نیز بخاطر پیغمبر و دین خدا از خانه و زندگى خود دست کشیده و بشهرشما مهاجرت نمودیم،خداوند در کتاب خود ما را سر بلند ساخته و این آیه هم درباره ما نازل شده است:
للفقراء المهاجرین الذین اخرجوا من دیارهم و اموالهم یبتغون فضلا من الله و رضوانا و ینصرون الله و رسوله اولئک هم الصادقون.
یعنى این مسکینان مهاجر که از مکان و مال خود بخاطر بدست آوردن فضل و رضاى خدا اخراج شده و خدا و رسولش را کمک کردند ایشان راستگویانند،بنابر این خداوند نیز چنین مقدر فرموده است که شما هم تابع ما باشید و گذشته از این عرب هم بغیر از قریش بکس دیگرى گردن نمىنهد و خود پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز همه را باطاعت قریش امر کرده و فرموده است :الائمة من قریش (2) و من در حالیکه شما را باطاعت از قریش دعوت میکنم مقصود و غرضى ندارم و خلافت را براى خود نمىخواهم بلکه بمصلحت کلى مسلمین صحبت میکنم و اینک عمرو ابوعبیدة حاضرند و شما با یکى از این دو تن بیعت کنید.
ثابت بن قیس چون این سخنان بشنید براى بار دوم مهاجرین را مخاطب ساخته و گفت:آیا با نظر ابوبکر درباره بیعت بآن دو نفر (عمرو ابو عبیده) موافقید یا فقط خود ابوبکر را براى خلافت انتخاب میکنید؟
مهاجرین یکصدا گفتند هر چه ابوبکر صدیق بگوید و هر نظرى داشته باشد ما قبول داریم.
ثابت بن قیس از این گفتار آنان استفاده کرده و گفت:شما میگوئید پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم ابوبکر را براى مسلمین خلیفه کرده و او را در روزهاى بیمارى خود جهت اداى نماز بمسجد فرستاده است در اینصورت ابوبکر بچه مجوز شرعى سر از دستور پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم پیچیده و مسند خلافت را بعمرو ابو عبیده واگذار میکند؟و اگر پیغمبر خلیفهاى تعیین نکرده است چرا نسبت دروغ بدانحضرت روا میدارید؟ثابت بن قیس با این چند کلمه پاسخ دندان شکنى بابوبکر داد و زیر بار حرف مهاجرین نرفت و انصار نیز از سخنان او بیش از بیش بهیجان آمده و در مورد عقیده خود اصرار و پافشارى کردند.
در اینحال حباب بن منذر که از طایفه انصار بود بپا خاست و گفت:خدمات انصار براى همه روشن است و احتیاج بتوصیف و توضیح ندارد و اگر مهاجرین ما را قبول ندارند ما نیز پیروى از آنان نکنیم در اینصورت منا امیر و منکم امیر (امیرى از ما و امیرى از شما باشد) سعد بن عباده (رئیس طایفه خزرج) بانگ زد که وجود دو امیر در یک دین و یک حکومت نا معقول و بى منطق است و از اینجا اختلاف دو قبیله انصار (اوس و خزرج) ظاهر شد و قبیله اوس مخصوصا بشربن سعد براى اینکه امارت سعد بن عباده عملى نشود با مهاجرین موافقت کردند ولى طایفه خزرج هم بزودى تسلیم نشدند در نتیجه سر و صدا بالا گرفت و دستها بسوى قبضه شمشیر دراز شد و چیزى نمانده بود که فتنه بزرگى بر پا شود اسید بن خضیر هم که رئیس طایفه اوس بود با خزرج قطع رابطه نمود.
عمر از این اختلاف انصار استفاده کرد و آنها را مخاطب ساخته و گفت همانگونه که بشر بن سعد و اسید بن خضیر موافقت کردند امر خلافت باید فقط در قریش باشد تا قبائل مختلفه عرب امتثال کنند و سخن حباب بن منذر نیز در مورد انتخاب دو امیر اصلا صحیح نیست و جز فتنه و فساد نتیجهاى نخواهد داشت پس خوبست همه شما اطاعت از مهاجرین کنید تا فتنه و آشوب ایجاد نشده و مسلمین هم راه وحدت و اتحاد را بپیمایند.
با اینکه سخنان عمر و اختلاف دو قبیله اوس و خزرج تا اندازهاى روحیه انصار را متزلزل ساخته و کفه ترازوى مهاجرین را سنگینتر کرده بود مع الوصف عدهاى از انصار بپا خاستند و انصار را اندرز دادند که تحت تأثیر سخنان عمر واقع نشوند.
عمر مجددا از فضیلت مهاجرین سخن گفت انصار را بین الخوف و الرجاء مخاطب ساخته و نصیحت کرد و دست ابوبکر را گرفته و گفت اى مردم اینست یار غار و صاحب اسرار رسول خدا براى بیعت باین شخص سبقت بگیرید و رضاى خدا ورسول را بدست آورید!! (3) .
عدهاى از انصار نیز با عمر همعقیده شده و بقوم خود گفتند عمر از روى انصاف سخن گفت و مخالفت با گفتار او شایسته نیست.در اینحال انصار یقین کردند که طایر اقبال از بالاى سر آنها پرواز کرده و بر فرق مهاجرین سایه افکنده است زیرا بیشتر قوم با مهاجرین در امر بیعت هماهنگ گشته بودند.
پایان کار:
بالاخره عمر درنگ را جائز ندید و بپا خاست و دست ابوبکر را گرفت و گفت حالا که مسلمانان بخلافت تو راضى هستند دست خود را بمن بده تا بیعت کنم،ابوبکر هم تعارفى بعمر کرد ولى عمر پیشدستى نمود و با ابوبکر بیعت کرد قبیله اوس هم علیرغم طایفه خزرج با عمر همکارى کرده و با ابوبکر بیعت نمودند و بدین ترتیب قضیه بنفع ابوبکر خاتمه یافت (4) .
بنا بر این آن اجماع امت که پیروان تسنن بر آن تکیه کرده و خلافت ابوبکر را نتیجه شورا و سیر تاریخ میدانند بدین ترتیب تشکیل یافت یعنى شورائى که در مدینه طایفه خزرج و بنى هاشم و عدهاى از اصحاب پیغمبر مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و خزیمة بن ثابت (ذو الشهادتین) و سهل بن حنیف و عثمان بن حنیف و ابو ایوب انصارى و دیگران در آن دخالت نداشتند و مسلمین سایر نقاط نیز مانند مکه و یمن و نجران و بادیههاى عربستان بکلى از آن بى خبر بودند.
عمر دمى آرام نمیگرفت و مردم را براى بیعت با ابوبکر دعوت میکرد و پس از خروج از سقیفه نیز همچنان در کوچه و بازار مردم را بمسجد میفرستاد تا با ابوبکربیعت نمایند مردم بى خبر هم دسته دسته رو بسوى ابوبکر نهاده و با او بیعت میکردند.
ابوبکر در مسجد بمنبر رفت و گفت:اى مردم خلافت من بر شما دلیل فضیلت من بر شما نیست بلکه من مهتر شما هستم نه بهتر شما در هر کارى از شما مشورت و کمک میخواهم و طبق سنت پیغمبر صلى الله علیه و آله رفتار میکنم اگر ملاحظه کردید که من از طریق انصاف منحرف گشتم شما میتوانید از من کناره گرفته و با دیگرى بیعت کنید و اگر هم بعدالت و انصاف رفتار کردم پشتیبان من باشید.
بنا بقاعده ثابت علیت هر علتى معلولى را بوجود میآورد و شباهت و سنخیت نیز بین علت و معلول برقرار میباشد و هرگز از چیدن مقدمات غلط نتیجه صحیح بدست نمیآید زیرا:
خشت اول چون نهد معمار کج
تا ثریا میرود دیوار کج
بهمین جهت بلواى سقیفه نیز ضربتى بر پیکر اسلام وارد آورد که میتوان بجرأت اتفاقات و حوادث بعدى مانند گرفتاریهائى که براى على علیه السلام روى داده و منجر بشهادت او گردید و قضیه کربلا و اسارت اهل بیت و سایر حوادث نظیر آنرا مولود و معلول همان ضربت سقیفه دانست.حجة الاسلام نیز گوید:
آنکه طرح بیعت شورا فکند
خود همانجا طرح عاشورا فکند
باز در جاى دیگر فرماید:
دانى چه روز دختر زهرا اسیر شد
روزى که طرح بیعت منا امیر شد.
پىنوشتها:
(1) ـبشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص 142 مراجعه شود.
(2) حدیث در مورد امامت دوازده امام است ربطى بخلافت ابوبکر ندارد.
(3) چنانکه در جریان غدیر خم گذشت پیغمبر صلى الله علیه و آله رضاى خدا را در ولایت على علیه السلام فرموده بود نه در خلافت ابوبکر آنجا که فرمود:الله اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و ولایة على بن ابیطالب بعدى و فاصله زمانى روز غدیر تا روز سقیفه بیش از هفتاد روز نبود اما اصحاب سقیفه چه زود فراموش کردند!
(4) تاریخ طبرى و غیر آن.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ